سه داستان ترسناک ناشناخته در مورد افرادی که روان آنها تغییر کرده است

فهرست مطالب:

تصویری: سه داستان ترسناک ناشناخته در مورد افرادی که روان آنها تغییر کرده است

تصویری: سه داستان ترسناک ناشناخته در مورد افرادی که روان آنها تغییر کرده است
تصویری: داستان ترسناک ، ۳ راز خانه اجنه که در زابل کوه خواجه 🔞 داستان ترسناک اما واقعی 👹 داستان ترسناک جدید 2024, مارس
سه داستان ترسناک ناشناخته در مورد افرادی که روان آنها تغییر کرده است
سه داستان ترسناک ناشناخته در مورد افرادی که روان آنها تغییر کرده است
Anonim

اغلب ، واقعیت بدتر از هر وحشت اختراعی به نظر می رسد. اغلب اینها داستانهای غم انگیزی در مورد افراد مبتلا به اختلالات روانی به دلایلی است

سه داستان ترسناک ناشناخته درباره افراد دچار تغییر روان - خشونت ، جنایت ، روان ، روان پریشی ، حمله ، بیماری روانی
سه داستان ترسناک ناشناخته درباره افراد دچار تغییر روان - خشونت ، جنایت ، روان ، روان پریشی ، حمله ، بیماری روانی

همه این داستانها به ما یادآوری می کنند که یک تاریکی واقعی در جهان ما وجود دارد ، بسیار فراتر از تصورات ما.

فرزند خشم

داستان بت توماس همانقدر دلخراش است که وحشتناک است. او یک دختر کوچک زیبا با چشمان آبی چشمگیر بود که مادرش را در سن 1 سالگی از دست داد. بث و برادر کوچکترش یونوتان با پدر بیولوژیکی خود اقامت کردند که با آنها تجاوز جنسی کرد.

بث یک و نیم ساله بود و برادرش 7 ماهه بود که افراد غریبه از این موضوع مطلع شدند و بچه ها توسط سرویس حفاظتی برده شدند. هر دوی آنها بلافاصله توسط یک زوج بدون فرزند به فرزندی پذیرفته شدند ، اما خیلی زود متوجه شدند که بث از نظر روانی مشکلی دارد. بعدها ، مستند "کودک خشم" بر اساس این داستان فیلمبرداری شد که در مورد رفتار بسیار مضطرب و فوق العاده پرخاشگرانه یک دختر کوچک صحبت می کند.

Image
Image

والدین فرزندخوانده بث آنقدر از او می ترسیدند که شب ها او را قفل کردند تا در خواب آنها را با چاقو نزند. بت در مدت زمان گذراندن در اولین خانواده فرزندخوانده ، به برادر کوچکتر خود یونوتان تجاوز کرد ، او را با سنجاق سنجاق کرد ، سگ خانواده را شکنجه کرد و جوجه هایی را که در لانه پیدا کرد کشت. یک روز ، او به یونوتان حمله کرد و سرش را به شدت به کف بتونی کوبید تا سعی کند او را بکشد.

در ابتدا ، طغیان خشم بث مورد توجه قرار نگرفت ، اما بعداً چنان شروع شد که والدین فرزندخوانده دختر را نزد روانشناس بردند. در مستند لحظه ای وجود دارد که یک روانشناس از دختری در مورد چاقوی گم شده در آشپزخانه سوال می کند. بث پاسخ می دهد: "بزرگ و تیز است." دکتر دوباره می پرسد: "با او چه می کردی؟" "مادر و پدر جانوتان را بکش".

روان درمانگر کانل واتکینز حدود یک سال با بل کار کرد و به تدریج وضعیت او شروع به بهبود کرد. او با برادرش ابراز همدردی کرد و پشیمان شد که با او چنین رفتاری داشته است. سالها بعد ، روان بث تقریباً به حالت عادی بازگشت. او از دبیرستان به خوبی فارغ التحصیل شد ، به عنوان پرستار آموزش دید و اکنون در بیمارستان کار می کند.

شیاطین داخل

دانیل هارکینز 35 ساله شبیه یک معلم معمولی ، کمی احساسی ، اما مهربان به نظر می رسید که رابطه ای عالی با دانش آموزان خود داشت. او در مرکز خانواده Lealman و محله آسیایی در سن پترزبورگ فلوریدا تدریس می کرد ، در حال طلاق بود و برای حضانت دو فرزند خردسالش می جنگید.

در سال 2012 ، طلاق نهایی شد و در آن زمان بود که چیزی در روان هارکینز شکسته شد. او علاقه شدیدی به دین ، به ویژه فرشتگان و شیاطین پیدا کرد و یک روز وقتی شب را در خانه معلم همکارش سپری کرد ، به او گفت "تو خوب هستی ، تو هیچ دیو نداری."

Image
Image

9 ژوئن 2012 دانیل هارکینز گروهی از دانش آموزان خود را دعوت کرد تا "کنار آتش بنشینند" در ساحل. شاگردان فکر می کردند تعطیلات لذت بخشی خواهد بود ، اما هارکینز در عوض آنها را متهم کرد که به دیوها آلوده شده اند و نیاز به اخراج آنها دارند.

برای انجام این کار ، هارکینز ابتدا به دانش آموزان دستور داد در اطراف آتش برقصند و آواز بخوانند و سپس به آنها گفت "برای بیرون راندن شیاطین" یکدیگر را با چاقو ببرند.این در حال حاضر برای دانش آموزان فراتر از حد معمول به نظر می رسید و آنها حاضر نشدند ، پس از آن هارکینز عصبانی یکی از نوجوانان را گرفت ، ادکلن روی کف دست او ریخت و او را به آتش کشید. سپس او نوجوان دیگری را با بطری شکسته چاقو کرد و زخم ها را با کلیدی سوزاند که او را آتش زد.

همه اینها دانش آموزان را در حالت شوک قرار داد و برخی از آنها شروع به اطاعت از دستورات هارکینز کردند ، به نوجوانان دیگر حمله کردند و زخم های بریده ای بر آنها وارد کردند. پس از آن ، همه زخم ها با یک کلید گرم درمان شدند.

تنها چند روز بعد ، نوجوانان ترسیده به خود آمدند و تصمیم گرفتند همه چیز را به پلیس بگویند. هارکینز دستگیر شد ، اما او از گفتن چیزی خودداری کرد. شاگردان نیز ، بنا به دلایلی ، تنها به طور مختصر آنچه را که اتفاق افتاده بود ، بیان کردند ، گویی هارکینز هنوز نوعی قدرت بر آنها دارد. به همین دلیل ، هارکینز تنها 6 ماه زندان گرفت و پس از آن آزاد شد.

پدرم چشمانم را خورد

در مه 2009 ، آنجلو مندوزا ، 34 ساله ، مجموعه ای از اقدامات کابوس را انجام داد که توضیحات را نادیده می گیرد. احتمالاً او به دلیل اثرات دارو این کار را انجام داده است ، اما این تنها یکی از نسخه ها است و با هیچ چیزی ثابت نمی شود. چهار سال قبل ، مندوزا از ناحیه کمر به پایین در اثر درگیری در ناحیه کمر فلج شده بود و روی ویلچر نشسته بود.

این اتفاق در 28 آوریل رخ داد. ابتدا ، مندوزا به دلیل درگیری با مادر پسر چهار ساله اش ، آنجلو جونیور ، با پلیس تماس گرفت. اما وقتی پلیس آمد ، همسر مندوزا آنجا نبود ، او به سراغ آشنایانش رفت. در خانه خود مندوزا و آنجلو كوچك بودند كه در آن زمان عادی به نظر می رسیدند. بنابراین ، پلیس به زودی خانه را ترک کرد و دلیلی برای شروع پرونده پیدا نکرد.

آنجلو مندوزا در جلسه دادگاه

Image
Image

توضیح آنچه بعد اتفاق افتاد دشوار است. ناگهان مندوزا روی پسرش تپید ، چشم چپش را با دندان بیرون کشید و خورد. سپس او می خواست همین کار را با چشم راست پسر انجام دهد ، اما چیزی مانع او شد. به احتمال زیاد کودک موفق به فرار شده است. پسرک بعداً پیدا شد که پشت یک صندوق بزرگ بزرگ مخفی شده بود. شلوارش از ادرار خیس شده بود و او از زخم صورت و بیهوش در خون غرق شده بود. خوشبختانه پزشکان موفق به حفظ بینایی در چشم راست او شدند.

پس از حمله به پسر مندوزا ، او به حیاط پشتی خانه خود پرید ، از صندلی بلند شد و خود را به درخت زنجیر کرد. همه اینها توسط همسایه او مورد توجه قرار گرفت و مندوزا شروع به درخواست از او کرد تا "برای خورشید دعا کند". بعد از آن ، مندوزا تبر و بشقاب سرامیکی برداشت و شروع به خرد کردن و اره کردن پاهای خود کرد.

وقتی پلیس دوباره به خانه مندوزا آمد تا با همسایه خود تماس بگیرد ، آنجلو کوچولو را پیدا کردند که بلافاصله از خواب بیدار شد و فقط می توانست "پدر چشم من را خورد" بگوید. خود مندوزا بلافاصله اظهار داشت که آنها مورد حمله مافیای مکزیک قرار گرفتند و او بود که او را به درخت زنجیر کرد ، سعی کرد پاهایش را بریده و به پسرش حمله کند.

مندوزا به پلیس اطمینان داد که مواد مخدر یا داروهای توهم زا مصرف نکرده است ، اما گفت که در هفته های اخیر احساس اضطراب شدید کرده و چیزهایی را دیده است که "وجود ندارد".

دوست مندوزا ، گری ، که معلول نیز بود ، نمی توانست آنچه را که اتفاق افتاده بود باور کند. ظاهراً او و مندوزا در حال آماده شدن برای دویدن در ماراتن خیریه ویلچر بودند و نمی توانست تصور کند که مندوزا می تواند این کار را انجام دهد. او همچنین اطمینان داد که مندوزا مواد مخدر مصرف نمی کند و حتی علف هرز نمی کشد.

"به نظر من این کار را هیولا در کمین خود انجام داده است." گری گفت.

مندوزا در ابتدا به کودک آزاری و شکنجه متهم شد ، اما در سال 2011 او مجنون اعلام شد و برای درمان فرستاده شد.

توصیه شده: