داستان هندی در مورد یک کشتی با موجودات سبز که از آسمان سقوط کرد

فهرست مطالب:

تصویری: داستان هندی در مورد یک کشتی با موجودات سبز که از آسمان سقوط کرد

تصویری: داستان هندی در مورد یک کشتی با موجودات سبز که از آسمان سقوط کرد
تصویری: ۲۰ تا از آبروبرترین سوتی های تلویزیونی 2024, مارس
داستان هندی در مورد یک کشتی با موجودات سبز که از آسمان سقوط کرد
داستان هندی در مورد یک کشتی با موجودات سبز که از آسمان سقوط کرد
Anonim

برخی از یوفولوژیست ها ادعا می کنند که پدیده بشقاب پرنده در طول تاریخ بشر وجود داشته است و این بیگانگان هستند که تحت نام خدایان متعدد یا مهمانانی از آسمان پنهان می شوند ، که در افسانه ها و افسانه های عامیانه در سراسر جهان ذکر شده است

داستان هندی در مورد یک کشتی با موجودات سبز که از آسمان سقوط کرد - سرخپوستان ، افسانه ، اساطیر ، اسطوره ها ، بیگانگان ، بیگانگان
داستان هندی در مورد یک کشتی با موجودات سبز که از آسمان سقوط کرد - سرخپوستان ، افسانه ، اساطیر ، اسطوره ها ، بیگانگان ، بیگانگان

اسطوره های مشابهی در بین سرخپوستان آمریکا وجود دارد ، و برخی از آنها نسبتاً جدید هستند ، یعنی در قرن بیستم بوجود آمده اند.

یوفولوژیست آردی سیکیلر کلارک اصالتاً از قبایل هندی چروکی و چوکتاو است و تخصص اصلی او استاد تاریخ هند در دانشگاه مونتانا است. کلارک در مورد تاریخ سرخپوستان و وضعیت کنونی آنها ، و همچنین افسانه ها و افسانه های آنها ، که برخی از آنها دارای موضوعات بیگانه است سخنرانی می کند.

داستانهایی از این قبیل بسته به گروههای قبیله ای متفاوت است ، بنابراین نمی توان گفت آیا ارتباط قطعی بین آنها وجود دارد ، اما شکی نیست که این داستانها واقعاً بسیار عجیب هستند. برخی از آنها به صراحت می گویند که می توانید به آسمان پرواز کنید و با یک کشتی در امتداد راه شیری سفر کنید ، و هنگامی که می میرید ، خود را در جایی می بینید ، که در راه شیری نیز وجود دارد.

و به طور کلی ، یک ایده کلی وجود دارد که فضا نقش مهمی در مرگ و زندگی پس از مرگ یک فرد دارد و در واقع مردم هرگز واقعاً نمی میرند. آنها فقط وارد ابعاد دیگری می شوند و می توانند از آنجا با افراد زنده ارتباط برقرار کنند."

Image
Image

به گفته کلارک ، افسانه های زیادی در بایگانی او وجود دارد که در مورد "افراد ستاره" یا موجوداتی که از آسمان در "کشتی" های پرنده آمده اند و به قبایل هندی حکمت متفاوتی آموخته اند ، صحبت می کند. و حتی داستان هایی وجود دارد که نشان می دهد این افراد می توانند با افراد رابطه جنسی داشته باشند و پس از آن بچه ها متولد شوند.

آنها به ندرت به عنوان بیگانه از فضا توصیف می شوند ، بیشتر آنها ارواح یا خدایانی هستند که از پادشاهی دیگری به سرخپوستان آمده اند.

کلارک حتی در آن زمان کتابی درباره چنین داستانهایی نوشت ، با عنوان برخورد با افراد ستاره: داستانهای ناگفته سرخپوستان آمریکا.

این داستان ، که در زیر مورد بحث قرار خواهد گرفت ، توسط یک هندی به نام هریسون ، یکی از قبیله های دشتهای شمالی ، به او گفته شد. این داستان در سال 1945 اتفاق افتاد ، یعنی دو سال قبل از حادثه روزول و شوق بشقاب پرنده های تمام آمریکایی.

هریسون در آن زمان فقط 12 سال داشت. یک روز عصر او در خانه پدربزرگش نشسته بود که هر دو صدای جیغ وحشتناکی را در بیرون شنیدند و خانه آنها مانند زلزله لرزید. آنها به خیابان دویدند و دیدند اسب هایشان از ترس می شتابند.

صبح ، پدر بزرگ هریسون به دنبال اسب رفت ، اما خیلی زود با هشدار به خانه بازگشت. پسر از او پرسید که چه اتفاقی افتاده است ، و او فقط به او گفت که دنبالش برو.

آنها کمی به میدان رفتند و در آنجا پدر بزرگ او را به یک سوراخ بزرگ تازه در زمین نشان داد ، که در پایین آن یک شیء فلزی بزرگ با یک دهانه باز در طرف آن بود. به نظر می رسید این شیء به شدت آسیب دیده است ، گویی از ارتفاع زیادی سقوط کرده است.

سپس هریسون و پدربزرگش چند دقیقه در لبه گودال ایستادند ، نمی دانستند چه فکری کنند و یک کلمه هم نگفتند. سپس پدربزرگ پسر بالاخره خودش را جمع کرد و به پایین گودال رفت.

موجودات عجیب غالباً در نقاشی های غار باستانی بومی آمریکا دیده می شود.یوفولوژیست ها معتقدند که اینها تصاویری از بیگانگان است که هندی ها آنها را خدا می دانستند.

Image
Image

بعداً او گفت که وقتی به داخل جسم نگاه کرد ، چندین موجود انسان نما را در آنجا دید که بسیار بلند و حداقل 2.5 متر بودند. آنها لباسهای سبز پوشیده بودند و پوست نواحی آزاد بدن آنها شفاف بود ، به طوری که رگهای خونی و گوشت از طریق آن قابل مشاهده بود.

چشمان این موجودات رنگ نامشخصی داشت ، زیرا دائماً از یکی به دیگری تغییر رنگ می دادند. این موجودات از دیدن شخص بسیار شگفت زده به نظر می رسیدند و حتی به نظر می رسید از او می ترسند. آنها سعی کردند از فرد دورتر دور شوند ، و هنگامی که او قدمی به سمت آنها برداشت و سعی کرد صحبت کند ، ناگهان ناپدید شدند - در هوا ناپدید شدند.

با این حال ، آنها به طور کامل ناپدید نشدند. طی چند نفر بعدی ، این "ستاره های عجیب" هریسون و خانواده اش در نزدیکی خانه خود دیده شدند. این موجودات همیشه خود را دور نگه داشته و بدون کوچکترین تلاشی از مردم برای نزدیک شدن به آنها ، بدون هیچ اثری ناپدید می شوند.

بنابراین ، مردم به زودی از تلاش خود برای نزدیک شدن به آنها دست کشیدند. آنها به سادگی "افراد ستاره" را از راه دور تماشا کردند و دیدند که آنها روی زمین راه می روند و چیزی از آن برمی دارند - سنگ ها ، گیاهان ، گویی نمونه ها را برای مطالعه جمع آوری می کنند.

Image
Image

پدربزرگ هریسون سعی کرد با آنها دوست باشد ، او بارها و بارها آنها را دعوت کرد تا وارد خانه شوند ، چندین بار غذا را به آنها نشان داد و پیشنهاد داد آن را امتحان کنند. و سرانجام کار کرد - بیگانگان شروع به نزدیک شدن و نزدیک شدن کردند و سپس با پدر بزرگ هریسون تماس گرفتند و او را دعوت کردند تا دوباره از کشتی آنها دیدن کند ، که هنوز در پایین یک گودال بزرگ افتاده بود.

این موجودات با پدربزرگ هریسون با استفاده از تله پاتی ارتباط برقرار کردند. هنگامی که او سوار کشتی آنها شد ، آنها درباره "پادشاهی" خود به او گفتند ، که آنها آن را به عنوان مکانی بسیار خشک و متروک با آب و هوای سخت توصیف کردند. به همین دلیل ، بیگانگان مجبور شدند در شهرهای زیرزمینی زیر گنبدهای بزرگ زندگی کنند.

آنها گفتند که آنها هزاران سال است از زمین دیدن کرده اند ، اما به ندرت با مردم در تماس بوده اند ، اما فقط آنها را از کنار تماشا کرده اند ، آنها را در حالی که مردم حیوانات وحشی را مطالعه می کنند ، مطالعه کرده اند.

علاوه بر این ، "مردم ستاره" به پدربزرگ هریسون گفتند که در تمام مدت زمان ورود آنها ، دو کشتی آنها روی زمین سقوط کرد و آنها خود در حال حاضر منتظر کمک یک کشتی مادر بزرگ هستند ، جایی در فضا.

پدربزرگ هریسون در داخل کشتی خود ، دستگاه های عجیب و غریب و عجیب و غریبی را با فناوری هایی خارج از درک خود دید.

مدتی گذشت و یک شب خانواده هریسون صدایی بلند شنیدند ، و هنگامی که بیرون رفتند ، یک شیء استوانه ای عظیم را در آسمان دیدند ، که بر فراز مزارعی که در آن دهانه ای با کشتی آسیب دیده وجود داشت ، معلق بود. وقتی صبح به این مکان رفتند ، هیچ کشتی با خدمه عجیبش در گودال نبود.

به زودی ارتش به این مکان رسید و تمام منطقه را محاصره کرد و خانه پدربزرگ هریسون را مصادره کرد. بعداً آنها خانه و کل منطقه مجاور آن را تخریب کردند و در این مکان یک دریاچه مصنوعی ایجاد کردند.

توصیه شده: