کودکان سیاه چشم: موجودات تیره یا کودکان خیابانی بیمار؟

فهرست مطالب:

تصویری: کودکان سیاه چشم: موجودات تیره یا کودکان خیابانی بیمار؟

تصویری: کودکان سیاه چشم: موجودات تیره یا کودکان خیابانی بیمار؟
تصویری: کودکان چشم سیاه؛ افرادی که ترسناک ترین چشم های جهان را دارند! 2024, مارس
کودکان سیاه چشم: موجودات تیره یا کودکان خیابانی بیمار؟
کودکان سیاه چشم: موجودات تیره یا کودکان خیابانی بیمار؟
Anonim

سایت محقق موجودات عجیب و غریب Lon Strickler اخیراً این داستان را در مورد یک کودک غیرمعمول نشان داده است ، که توسط یک شاهدان ناشناس گفته شده است. او نمی تواند بفهمد با کودک عرفانی یا صرفاً با یک بیمار روانی با چه چیزی روبرو شده است

کودکان سیاه چشم: موجودات تیره یا کودکان خیابانی بیمار؟ - کودکان با چشمان سیاه ، دیو ، کودک ، پسر
کودکان سیاه چشم: موجودات تیره یا کودکان خیابانی بیمار؟ - کودکان با چشمان سیاه ، دیو ، کودک ، پسر

من سالهای زیادی را در سرویس اطلاعاتی ارتش آمریکا گذراندم ، بنابراین نمی توانم درباره خودم چیز زیادی به شما بگویم. با این حال ، من واقعاً می خواهم بدانم که مورد من منحصر به فرد است یا افراد دیگری با چنین چیزی روبرو شده اند.

ما خارج از پایگاه نظامی خود در یک شهرک دور افتاده زندگی می کردیم که شبیه هر شهرک فقیری در جنگل های عقب بود. مجتمع آپارتمانی ما در مقایسه با دیگر خانه های منطقه بسیار خوب بود.

یکبار ، بعد از ساعت 12 شب جمعه ، در خانه من را زدند. آنها مرا بیدار کردند. من و همسایگانم این قانون را داشتیم که اگر چیزی واقعاً مورد نیاز است ، باید دو سری ضربه بزنید ، و اگر چیزی اختیاری است ، فقط یک سری ضربه بزنید.

Image
Image

من منتظر ماندم و بعد از اولین سری ضربات ، سری دوم شنیده شد. بله ، این به معنی چیز مهمی است. شاید کسی سعی می کند از سر کار با من تماس بگیرد ، اما روز قبل تلفن من خراب شد و به همین دلیل در خانه را می زند. این قبلا برای من اتفاق افتاده است.

بنابراین بلند شدم و در را باز کردم. در آستانه یک کودک حدود شش ساله ایستاد. بلافاصله امکان مشاهده بسیاری از چیزهای عجیب و غریب در آن وجود داشت که کاملاً با توصیف پدیده کودکان با چشم های سیاه مطابقت داشت.

چشمانش واقعاً کاملاً سیاه به نظر می رسید و وقتی به او نگاه کردم ، بلافاصله می خواستم نگاهم را به طرف دیگر برگردانم. اما من معمولاً عادت ندارم از تماس چشمی با افراد اجتناب کنم.

ظاهر او این بود: یک ژاکت خاکستری کثیف با یک کاپوت روی سرش ، یک شلوار خاکستری کثیف روی پاهایش. رنگ صورت بسیار بسیار رنگ پریده است و یا لکه هایی از خاک ، یا جوش های کوچک یا کک و مک وجود داشت. موها کوتاه ، قهوه ای مایل به قرمز ، آشفته و کثیف به نظر می رسید.

یک چهره واقعی از نفرت شدید در چهره او وجود داشت ، تصور کنید چهره یک مرد در حال مکیدن شیرین ترین آبنبات جهان است.

و بدترین قسمت: بوی آن. من هرگز این بوی بدن را قبلاً یا بعداً احساس نکرده بودم. بوی اجساد پوسیده می داد. نزدیکترین مقایسه بو در زندگی من در طول اقامت من در "مدرسه تکاور" بود ، زمانی که همه ما با کمبود خواب ، تمرینات بدنی بیش از حد و همچنین ناتوانی در دوش گرفتن برای چندین روز روبرو بودیم.

پرسیدم: - چگونه می توانم کمک کنم؟

او با صدایی یکنواخت و کاملاً عاری از احساس پاسخ داد:

پدر و مادرم تو را دوست ندارند.

جواب دادم: - هوم … چی؟

او گفت: "خوب است اگر چیز مهمی به من بدهید."

من چیزی به او ندادم و بلافاصله در مقابل او را محکم کوبیدم ، تصمیم گرفتم که این نوعی هولیگان است. و فریاد زد: "نه!" و مثل بچه هایی که در مغازه وقتی آب نبات نمی خرند یک طغیان کامل روی ایوان من انداخت.

شنیدن آن در اولین ساعت شب بسیار عجیب بود. با این حال ، در منطقه ما ، غیر معمول نبود که کودکان بی سرپرست والدین بد در اواخر عصرها در خیابان ها بدوند ، بنابراین من فقط این را به تربیت بد نسبت دادم.

بعد از آن دوش گرفتم و لباس هایم را دور انداختم ، چون انگار بوی تعفن او به من چسبیده بود. سپس دوباره به رختخواب رفتم.

سپس من این کودک عجیب را سه بار دیگر دیدم.صبح ، وقتی بیرون رفت و به سمت ماشینش رفت ، در پارکینگ ایستاد و از دور به من نگاه کرد. عصر به خانه رسیدم و او را در همان پارکینگ دیدم. دوباره ایستاد و به من نگاه کرد.

Image
Image

همان روز عصر از پنجره به بیرون نگاه کردم و دوباره او را در همان مکان دیدم. نگاهی به من کرد و پوزخندی زد. از همسرم پرسیدم نظر او در مورد این کودک چیست و او پاسخ داد که او مردم را اذیت نمی کند. به طور کلی ، این یک محدوده نسبتاً کم برای این منطقه بد بود. کودکان در اینجا اغلب بدون مراقبت ، اتومبیل های خراشیده می دویدند و حتی می توانستند وارد آپارتمان دیگران شوند و همه چیز را در آنجا خرد کنند.

پس از آن تصمیم گرفتم با پلیس تماس بگیرم ، اما چه چیزی می توانم به آنها بگویم؟ آن بچه عجیب کنار خانه من ایستاده و بوی وحشتناکی دارد؟ بله ، من از این کودک متنفر بودم ، من سه فرزند از خودم دارم ، اما با تمام وجود از این کودک متنفر بودم.

از بوی او و تمام وجودش متنفر بودم. من به نوعی فهمیدم که او قصد حمله به من را داشت و او مرا تهدید می کرد. من نمی خواستم درخواست او را برآورده کنم و احساس می کردم که این کودک بیش از من از او متنفر است.

من مشکوک بودم که اگر با پلیس تماس بگیرم. او شروع به گفتن آنها می کند که این من بودم که سعی کردم به او حمله کنم و این کار من را تحت تأثیر قرار خواهد داد. من تصمیم گرفتم فقط او را نادیده بگیرم ، به این امید که خودش به زودی آنجا را ترک کند.

سپس دیدم که این کودک چگونه با بچه های دیگر در خیابان ارتباط برقرار می کند ، بنابراین به یقین می دانستم که او تخیل تخیل من نیست. با این حال ، او رفتار عجیبی با بچه های دیگر داشت ، با آنها بازی نمی کرد. یک روز دختری آمد و دست او را گرفت ، اما او فقط ایستاد و به او نگاه کرد. وقتی بچه های دیگر در کنار او می دویدند ، او می ایستاد و با چهره تند و زننده اش به آنها نگاه می کرد.

این حادثه در سال 2011 برای من اتفاق افتاد و من هنوز نمی دانم. این بچه کی بود آیا می تواند نوعی مخلوق شیطانی باشد یا واقعاً یک کودک رها شده و بیمار بوده است؟ و من نمی توانم درک کنم که چرا بلافاصله از او به شدت و شدیدا متنفر بودم ، زیرا واقعاً هیچ دلیل واقعی برای این وجود نداشت."

توصیه شده: