معجزه

فهرست مطالب:

تصویری: معجزه

تصویری: معجزه
تصویری: اغنية تركية مترجمة سينان اكشيل معجزة Sinan Akçıl feat Ferah Zeydan Mucizi 2024, مارس
معجزه
معجزه
Anonim
تصویر
تصویر

ناتالیا کوزنتسوا 30 ساله از دخترش در اورشلیم التماس کرد ، که او را سه سال پیش رها کرد

این زن اشکهایش را پاک می کند: "وقتی پرونده شخصی کاتیوشکا 3 ساله را دیدم که قرار بود او را به فرزندی قبول کنم ، چشم هایم را باور نمی کردم." - در خط "مادر" نام من و در خط "پدر" نام شوهر سابقم بود. تاریخ تولد کاملاً با تاریخ تولد دختر بیمار من که سه سال پیش در بیمارستان رها کردم ، همزمان بود! در شوک ، کل پرونده کاتنکا را ورق زدم و با وحشت متوجه شدم - او دختر خود من است!

سه سال پیش ، بلافاصله پس از زایمان ، پزشکان به ناتالیا کوزنتسوا گفتند که نوزادش ناامیدانه بیمار است و به احتمال زیاد زنده نمی ماند.

زن با لرزش در صدایش به یاد می آورد: "من خودم در وضعیت وخیمی بودم." - زایمان خیلی سخت بود! یک هفته را در مراقبت های ویژه بطور ناخودآگاه گذراندم. و وقتی به هوش آمدم ، پزشکان گزارش دادند که دخترم ناامیدانه بیمار است. من امتناع نوشتم … همه چیز شبیه هذیان بود ، من نفهمیدم چه کار می کردم … خدای من ، چگونه بعداً خودم را به خاطر این عمل سرزنش کردم!

به مدت سه سال ناتالیا سعی کرد این داستان وحشتناک را فراموش کند و از خداوند طلب بخشش کرد.

زن می گوید: "گریه بچه ها ، که هر شب می شنیدم ، اجازه نمی داد بخوابم." "من متوجه شدم که اگر تمام نشود دیوانه می شوم.

اورشلیم

ناتالیا در تلاش برای جبران گناهان خود ، به سرزمین مقدس - به اورشلیم رفت.

- اول از همه ، من از دیوار معروف ناله دیدن کردم ، - می گوید ناتالیا. - از خداوند خواستم - کمک کنید! واضح باش! و به نظرم رسید که برای من روشن شد - گویی خود خدا زمزمه کرد: کودک را از پرورشگاه ببرید! من فهمیدم - این نجات است!

عزیزم

بلافاصله پس از بازگشت به روسیه ، زن به یتیم خانه رفت.

ناتالیا می گوید: "به یاد دخترم ، می خواستم دختری را از پرورشگاه ببرم." - اما نه یک نوزاد تازه متولد شده ، بلکه کمی بزرگتر! پرستار بچه کاتیوشا 3 ساله را به من نشان داد و وقتی او را دیدم یخ کردم. شبیه دو قطره آب شبیه من بود! از نوزاد گرما و چیزی بسیار عزیز وجود داشت!

کاتیا ، مانند یک بچه گربه محبت آمیز ، به طرف زن رفت: "آیا تو مادر من هستی؟" ناتاشا اشک ریخت و کودک را در آغوش گرفت: "بله".

در همان روز ، زن تصمیم گرفت دختر را از پرورشگاه ببرد و پرونده شخصی او را درخواست کرد.

مادرم می گوید: "و وقتی آن را باز کردم ، تقریباً بیهوش شدم." - کاتیوشنکا دختر من بود. فرشته کوچک من زنده ماند! خداوند مرا نزد او آورد. خدای من ، من هنوز نمی توانم این معجزه را باور کنم! خداوند مرا نجات داد و به من فرصت داد تا اشتباهی را که سه سال پیش مرتکب شدم تصحیح کنم!

توصیه شده: