پیتر هرکوس: مشهورترین کارآگاه روانی

فهرست مطالب:

تصویری: پیتر هرکوس: مشهورترین کارآگاه روانی

تصویری: پیتر هرکوس: مشهورترین کارآگاه روانی
تصویری: معماهای پلیسی، قتل و خودکشی، جنایی و کاراگاهی 2024, مارس
پیتر هرکوس: مشهورترین کارآگاه روانی
پیتر هرکوس: مشهورترین کارآگاه روانی
Anonim
پیتر هرکوس: مشهورترین کارآگاه روانی - روانی ، کارآگاه ، روانکاوان
پیتر هرکوس: مشهورترین کارآگاه روانی - روانی ، کارآگاه ، روانکاوان

نام او در دهه های 1950 و 1960 از صفحات روزنامه های آمریکایی خارج نشد. با لمس هر شیء ، او می تواند تقریباً همه چیز را درباره صاحب آن بگوید. هرکوس مشهورترین کارآگاه روانی شد و ملقب به "مرد رادار" شد

بر خلاف اکثر روانپزشکان ، که توانایی های آنها در سنین پایین خود را نشان می داد ، پیتر هورکوس هلندی ، تا یک مرحله مشخص ، یک فرد کاملاً معمولی بود. با این حال ، والدین ، کارگران عادی از شهر استانی دوردخت ، همیشه معتقد بودند که زندگی فرزندشان را با شگفتی های زیادی روبرو می کند. به هر حال ، او در پوسته جنین پیچیده متولد شد - در آن "پیراهن بسیار شاد" که احتمالاً او را از مرگ حتمی در 10 ژوئیه 1941 نجات داد.

تصویر
تصویر

هدیه تصادفی

در آن روز مهم ، پیتر 30 ساله که به عنوان نقاش خانه در لاهه کار می کرد ، دیوار یک ساختمان چهار طبقه را نقاشی می کرد. اما در غفلت ، تعادل خود را از دست داد و از ارتفاع 15 متری سقوط کرد. پزشکان آسیب شدید سر را تشخیص دادند. تقریباً هیچ فرصتی برای نجات مرد بدبخت وجود نداشت ، اما پزشکان ، با تسلیم شدن در مورد اقناع بستگان ، هنوز عمل را انجام دادند.

پس از سه روز در کما ، هرکوس بیدار شد ، اما بینایی او فوراً به او بازنگشت. او یک هفته را در نابینایی کامل گذراند ، اما در همان زمان به محض عبور از آستانه بخش بیمارستان ، نام بازدیدکنندگان را دقیق نامید. علاوه بر این ، او به طور غیرقابل توضیح از وقایعی که یا قبلاً رخ داده بود یا در شرف وقوع بود آگاه بود. بنابراین ، یک روز صبح ، پیتر به طور غیرمنتظره ای به پرستار گفت: "در قطار بیشتر مراقب باشید ، وگرنه کیف خود را گم خواهید کرد!" "متاسفم ، چی؟ از کجا فهمیدی؟! " - دختر حیرت زده بود. معلوم می شود که این مشکل فقط چند ساعت پیش برای او اتفاق افتاده بود!

چند روز بعد ، هم اتاقی که بیمارستان را ترک می کرد ، نزد هرکوس رفت تا با او خداحافظی کند. او گفت: "شما مامور سرویس های ویژه انگلیس هستید و آنها به زودی شما را خواهند کشت." مرد رنگ پرید: "کجا؟" "در خیابان کالور. افسوس ، این تنها چیزی است که می توانم بگویم ، "روانی به دیوار برگشت. رویدادهای بعدی مانند یک رمان جاسوسی شکل گرفت.

شب بعد ، سه غریبه در بند ظاهر شدند تا بفهمند هرکوس چگونه از سوء قصد قریب الوقوع به رفیقشان مطلع است. آنها حتی شک نکردند که او در گشتاپو خبرچین بوده است. یکی بازوهایش را چرخاند ، دیگری شروع به خفه کردن او با بالش کرد ، که ناگهان روانپزشک فریاد زد: "خدا ، چقدر از قتل متنفرم!" چنگ زدن بلافاصله شل شد: پیتر افکار مخفی مامور را که او را خفه می کرد با صدای بلند بیان کرد و این زندگی او را نجات داد. غریبه ها فهمیدند: در مقابل آنها یک روشن بین وجود داشت.

بعداً ، هرکوس گفت که افکار عجیب و غریبی که از هیچ جا ظاهر شد ، او را برای یک ثانیه رها نکرد. "گاهی اوقات خودم را با بالش می پوشاندم تا چیز دیگری نبینم و نشنوم ، اما صداها و تصاویر به درون من نفوذ می کردند. حتی وقتی خواب بودم ، هوشیاری من به جاهایی رفت که قبلاً ندیده بودم. " زندگی به یک کابوس تبدیل شده است.

به نظر می رسید که شخص دیگری او را تسخیر کرده است. والدین نیز چنین احساسی داشتند و اعتراف کردند: "این دیگر همان پیتر نیست." با این حال ، روانپزشک بعداً از هدیه بصری استفاده کرد. بلافاصله پس از خروج از بیمارستان ، او به دلیل همدردی با رزمندگان مقاومت هلند دستگیر شد و به بوخن والد فرستاده شد ، جایی که هرکوس سه سال تمام را در آنجا گذراند.

من می گویم که می بینم

در پایان جنگ جهانی دوم ، پیتر به زادگاه خود هلند بازگشت. او در خیابان های آمستردام قدم می زد و با پوستری مواجه شد: "یک رسانه معروف افکار صمیمی را در ملاء عام می خواند." روشن بین بیکار آخرین چیز کوچک را در جیب خود جمع کرد و با قربانی کردن شام ، بلیط اجرا را خرید. اما آنچه روی صحنه اتفاق می افتاد فقط یک پوزخند برای او ایجاد کرد.

مخاطبان یادداشت هایی از مطالب مختلف را به رسانه منتقل کردند. بدون اینکه آن را باز کند ، آنها را سوزاند و آنچه در آنجا نوشته شده بود را گفت. پیتر نیز یک تکه کاغذ را تحویل داد. و وقتی نوبت به او رسید ، هنرمند آن را در آتش انداخت و گفت: «یادداشتی از آقای هرکوس. او ادعا می کند که او رسانه ای بهتر از من است. " خوب ، استعداد خود را به ما نشان دهید! " او به روی صحنه رفت. "روش شما؟" - "من چیزها را لمس می کنم."

مدال مدال را به او داد. روانپزشک در پاسخ دادن شکی نکرد اسمش گرتا هست شما او را با خود از شهری به شهر دیگر می برید و اکنون او در این سالن است. لبخند شکاکانه از چهره هنرمند محو شد ، او مدال را گرفت و از غریبه زیرک خواست صحنه را ترک کند.

با عبور هوای یک پیروز از سالن به محل خود ، پیتر در کنار یک مو بور جوان ایستاد و دست خود را روی شانه او گذاشت و به طور عمومی گفت: "این گرتا است. نوسانات آن همزمان با نوسانات فر در مدال است. " دختر سرخ شده بلافاصله از سالن فرار کرد - حضار کف زدند. در همان لحظه ، هرکوس متوجه شد که چگونه می تواند زندگی خود را تأمین کند.

اجرای پیتر هرکوس موفقیت بزرگی بود. وی در هلند و کشورهای همسایه گشت و با دقت "افشاگری" های خود تماشاگران را شوکه کرد. با این حال ، او از پیش بینی آینده خودداری کرد. استعداد اصلی او روان سنجی بود - توانایی به دست آوردن اطلاعات در مورد شخص با لمس هر چیزی. روشنفکر توضیح داد: "گاهی اوقات مردم سعی می کنند مرا فریب دهند ، اما از یک لمس تا اشیاء متعلق به آنها ، تصویری از واقعیت در ذهن من ظاهر می شود و من از گفتن آنچه می بینم نمی ترسم."

به پاس قانون

از سال 1947 ، پلیس شروع به مشارکت فعال Herkos در تحقیق در مورد پیچیده ترین جنایات کرد. در مورد اول ، کافی بود او کت قربانی را برای چند ثانیه در دستان خود نگه دارد تا بتواند یک تصویر مفصل از جنایتکار ، از جمله جزئیات مانند عینک ، سبیل ، و پروتز چوبی به جای چپ ، بسازد. پا. فردی که کاملاً با این توصیف مطابقت داشت قبلاً بازداشت شده بود - روانکاو فقط باید سلاح قتل را پیدا کند تا به تحقیقات پایان دهد. ما برای کمک و جستجوی افراد گمشده به او مراجعه کردیم. بنابراین ، در آمستردام ، یک دختر هفت ساله بدون هیچ اثری ناپدید شد. هیرکوس نه تنها جسد فقیر را که در جلبک دریایی در یکی از کانالهای شهر درگیر شده بود "دید" ، بلکه موقعیت خاص آن را نیز نشان داد.

مأموران اجرای قانون خارجی بارها به خدمات روانپزشک متوسل شده اند. کافی است به همکاری او با اسکاتلند یارد در مورد سرقت سنگ اسکنک ، یادگار مقدس اسکاتلند ، اشاره کنیم. یک بلوک عظیم 150 کیلویی ماسه سنگ ، که تاریخ آن به سه هزار سال پیش برمی گردد ، صبح روز کریسمس در سال 1950 از ابی وست مینستر سرقت شد. هرکوس با ورود به لندن ، صحنه جنایت را مورد بررسی قرار داد و سپس توانست جنایتکاران را به تفصیل شرح دهد و حتی نام آنها را ذکر کند. معلوم شد که آنها چهار دانش آموز بودند که تصمیم گرفتند از انگیزه های میهن پرستانه سرقت کنند.

ضربه کامل

در سال 1956 ، به دعوت دکتر اندری پواریچ ، که در حال مطالعه ادراک فراحسی بود ، پیتر هرکوس برای شرکت در آزمایشها به آمریکا رفت. بینا نتایج شگفت انگیزی را نشان داده است. در طول آزمایشات ، او محتویات پاکت های مهر و موم شده را به طور دقیق حدس زد ، می تواند دقیقاً در مورد صاحبان اقلام مختلف - ساعت ، انگشتر ، به سختی آنها را لمس کند. دقت بازدیدها تا 90 درصد بود!

تصویر
تصویر

اما بیشتر از همه ، محقق توانایی هرکوس را در توصیف تصاویر موجود در عکس با چشم بسته و همچنین بازگرداندن جزئیات تاریخ افرادی که بر روی آن ضبط شده اند ، تحسین کرد. به نظر می رسید که تصاویر نه تنها وقایع کنونی ، بلکه قطعاتی از گذشته و آینده را نیز ضبط می کند. پس از دو سال و نیم تحقیق ، پواریچ مجبور شد اعتراف کند: "پیتر هورکوس یکی از برجسته ترین روانشناسانی است که من تا به حال ملاقات کرده ام. توانایی های او آنقدر عمیق است که خود آنها هنوز به طور کامل آنها را درک نکرده اند و فقط آنچه را که روی سطح است امتحان کرده اند."

هرکوس تصمیم گرفت در ایالات متحده بماند. او در مقابل تماشاگران تشنه معجزه اجرا کرد ، در برنامه های تلویزیونی و رادیویی شرکت کرد و مشاوره های شخصی انجام داد. پلیس آمریکا همچنین تصمیم گرفت از خدمات روانپزشک استفاده کند. در سال 1958 ، او در تحقیقات قتل در میامی شرکت کرد ، جایی که جسد یک راننده تاکسی در اتومبیل خود پیدا شد. از آنجا که هیچ مدرکی وجود نداشت که بتواند "سرنخی" بدهد ، هورکوس اجازه نشستن در صندلی عقب تاکسی را خواست. و سپس به کارآگاهان گفت که مردی بلند قد را با خالکوبی در بازوی راست خود و زنی را مشاهده کرد که با خروج از ماشین گفت: "خداحافظ ، اسمیتی."

او صدای راننده را شنید که می خواست او را نکشد و با لحنی تحقیرآمیز جواب می داد: "تو از آن مرد اهل کی وست چگونه بهتر هستی؟" و سپس صدای تیراندازی. هرکوس افزود قاتل اهل جهان نیست. به احتمال زیاد از دیترویت. پلیس مجرم را پیدا کرد - معلوم شد که چارلز اسمیت ، یکی از اعضای باند معروف دیترویت ، ملقب به اسمیتی است.

مورد مهم دیگر کارآگاه روانشناس معروف ناپدید شدن خانواده جکسون در اوایل سال 1959 در ویرجینیا بود. ماشین آنها خالی پیدا شد و هیچ مدرکی برای کمک به تحقیقات یافت نشد.

در ماه مارس ، هنگامی که برف آب شد ، جسد پدر خانواده ، کارول جکسون ، در چاله ای در همان حوالی پیدا شد ، در حالی که دستانش از پشت بسته شده بود و یک گلوله در سرش بود. درست زیر او جنازه دختر 18 ساله اش جانت قرار داشت-او زنده زنده دفن شد. دو ماه بعد ، پسران یک روستای همسایه ، که در جنگل بازی می کردند ، با اجساد مادرشان ، میلدرد و دختر کوچکشان ، سوزان برخورد کردند: هر دو مورد تجاوز قرار گرفتند و کشته شدند. هورکوس ، با "اسکن" وسایل قربانیان دیوانه ، توصیف خانه ای را که ظاهراً در آن زندگی می کرد ، ارائه داد. یک کلبه مخروبه در حاشیه خانه متعلق به یک رفتگر بود. اما روانپزشک شک کرد: ظاهر کارگر با آنچه دیده می شود مطابقت ندارد.

توصیه شده: