پوچگرایان ارتش

تصویری: پوچگرایان ارتش

تصویری: پوچگرایان ارتش
تصویری: مستند افشای حقایق آرتش شاهنشاهی،از راز اعلامیه بی طرفی تا جنگ ۸ ساله 2024, مارس
پوچگرایان ارتش
پوچگرایان ارتش
Anonim
پولیس ارتش - ارتش ، پادگان ، سرباز ، بلغارستان
پولیس ارتش - ارتش ، پادگان ، سرباز ، بلغارستان

در سال 1989 ، در روزنامه "ندلیا" ، الکساندر عارفیف زیست شناس اظهار داشت:

"… فرد مزاحم به وضوح به سمت یک محیط خانه آرام و راحت ، اغلب در خانه های قدیمی ، با حضور پدربزرگ و مادربزرگ های نابینا و عجیب و غریب حرکت می کند. صفحات به تنهایی روشن می شوند ، کلیدها روشن می شوند ، قفل ها باز می شوند ، قفل ها قفل می شوند و غیره. خدا نکند که چنین "پولترجیست" در کنترل پنل راکتور هسته ای یا موشک انداز جنگی ، در انبار سوخت یا مهمات باشد! اما او آنجا نیست. در کارخانه ها نیز چنین چیزی وجود ندارد: نظم و انضباط را تسلیم نمی کنید."

برخلاف ادعای آقای عارفیف ، پوچگرایان ارتش علیرغم نظم و انضباط شدید ، هنوز هم وجود دارد ، و همچنین صنعتی. اولین پلیس پلیس شناخته شده تا به امروز در زمستان 1643/44 ، در طول جنگ داخلی بریتانیا رخ داده است.

سپس پادگان کوچکی از نیروهای دولتی در یکی از قلعه های ایرلند مستقر شد و سربازان از پوچگرها "مانند موجوداتی با پیراهن سفید" که پتو را از روی سربازان بیرون کشیدند و انواع ترفندهای کثیف دیگر را انجام دادند ، اذیت شدند. یکی از سربازان ، که به زیرزمین می رفت ، به نوعی همکار خود را که از ترس ارواح شیطانی ترسیده بود ، در پایین بشکه در دست داشت و شمعی در دست داشت ، و پس از آن کل پادگان فوراً این مکان وحشتناک را ترک کرد …

شما همچنین می توانید poltergeist سال 1722 را در کلیسای تثلیث سن پترزبورگ به یاد بیاورید ، جایی که ارواح پر سر و صدا در حضور سربازان سرباز در حال شوخی بودند. و در 10 ژانویه 1906 ، "پدیده های بی قرار" در قلعه ارتش وینسنس ، واقع در ورودی پاریس ، آغاز شد.

در آنجا ، در میان پادگان ، زرادخانه ای وجود داشت که در یکی از اتاقهای آن یک نگهبان زندگی می کرد. ساعت 4 صبح با سر و صدای دیوار آجری بیدار شد. سپس صداهای عجیبی هر شب و در همان ساعات شروع به شنیدن کرد. نگهبان این را به مافوق خود گزارش داد. بالاترین رتبه های نظامی آمد ، اما مداخله آنها به هیچ چیزی ختم نشد. این اختلال با وجود تمام شدت ادامه یافت.

Image
Image

متأسفانه ، تعداد کمی از توصیفات بیشتر پلیس های ارتش اجازه شناسایی ناو را نمی دهد ، به استثنای شیوع بیماری 1990-1991 در ارتش بلغارستان.

در مجله بلغاری "5 F" برای سال 1991 و در روزنامه "Izvestia" در 22 فوریه 1991 به تفصیل شرح داده شده است (مقاله "ضد جاسوسی در حال گرفتن" ارواح شیطانی "است).

همه چیز ساعت نه و نیم شب عصر 18 ژانویه 1990 آغاز شد. ایوان کریستوزکوف ، سرباز یکی از واحدهای نظامی ارتش بلغارستان ، یک سرباز سبیل ، سالم و شانه پهن ، در پست خود ایستاد و از شیء مهمی که به او سپرده شده بود ، محافظت می کرد.

ناگهان ، در یکی از تپه های نزدیک ، در فاصله حدود یک کیلومتری ، او دو توپ را دید که به رنگ زرد و سبز روشن درخشش داشتند. آنها یا در فاصله 40-45 متری به او نزدیک شدند ، سپس دور شدند.

هنگامی که آنها نزدیک بودند ، پوست می سوزد ، و یک سر و صدا در سر من بود. و سپس یک دسته سنگ های کوچک به ایوان اصابت کرد! او فکر کرد که دوستانش شوخی می کنند ، به اطراف نگاه کردند ، اما متوجه کسی نشد. غرش در سرش شدیدتر شد ، و از جایی بالا ، از تاریکی ، ناگهان سنگهایی روی او افتادند - یکی بزرگتر از دیگری. ایوان خدمتکار را صدا زد و بلافاصله سنگی به اندازه یک هندبال روی او افتاد! اما ایوان فقط یک لمس سبک را احساس کرد.

افسر وظیفه ، با تصمیم گیری مبنی بر حمله به پست ، با سیگنال زنگ هشدار به کل واحد برای کمک تماس گرفت. اما این مانع از "مهاجمان" نشد: کلاه ایمنی ایوان از ضربات سنگ ، مانند یک تانک خالی ، زنگ خورد! سربازان شروع به کشیدن اطراف به صورت زنجیره ای کردند.در این زمان ، سنگها از هر طرف به سمت آنها پرتاب می شد - از بالا ، به چپ ، به راست. آنها حتی از زمین "پرش" کردند. آتش بر روی دشمن نامرئی باز شد. اما سنگها همچنان با دقت زیادی به سربازان اصابت می کردند.

روز بعد ، به دستور فرمانده ، نگهبان در اتاق ماند. البته ایوان هم همینطور. یعنی آنها در حالی که در اتاق بودند از شی محافظت می کردند. اما گلوله باران سنگ فرش از سر گرفته شد و با چنان نیرویی که سکوی جلوی نگهبان تقریباً با سنگ پر شده بود. ما تصمیم گرفتیم سنگ ها را تا صبح رها کنیم تا بعداً برای تحقیق در اختیار آنها قرار گیرد. با این حال ، هنگام سحر ، مشخص نیست که چگونه تمام سنگها ناپدید شدند. افسر وظیفه گزارش داد که آنها را دقیقاً تا ساعت 6:00 مشاهده کرده است ، و سپس به نظر می رسد که هدف مشاهده تبخیر شده است …

در روز سوم ، ضد جاسوسی نظامی به عملیات پیوست. منطقه جستجو مانند روز روشن شد. وسایل نقلیه برای دستگیری مزاحم مزاحم آماده شدند. و ایوان در یک غرفه فلزی ساخته شده ویژه قرار داده شد. فرماندهی عملیات نظامی توسط درجه های نظامی از آکادمی نظامی عالی در صوفیه و ضد جاسوسی نظامی انجام شد. سربازان ، با تیراندازی ، با زنجیر راه می رفتند. اما "مزاحم" باهوش تر از آن چیزی بود که در مورد او فکر می کردند. مخفی کرد.

Image
Image

فقط ایوان یکی از دو توپ درخشان را دید که در اولین شب ظاهر شد و سنگ فرش روی سقف غرفه او افتاد.

دیگری ، سنگین تر - حدود 40x40 سانتی متر! - سقف اتوبوس ، جایی که مأموران ضد اطلاعات مخفی شده بودند ، سقوط کرد. پایین رفت و هیچ اثری روی پشت بام نگذاشت.

اولین "سری" هشت شب به طول انجامید ، سپس همه چیز آرام بود. در آگوست 1990 ، دومین شروع شد. تصمیم گرفته شد که ایوان را به واحد دیگری منتقل کنند ، اما پس از سه روز همه چیز در مکان جدیدی از سر گرفته شد. بعد ساکت شد. و در فوریه 1991 ، سنگها دوباره در اطراف ایوان پرواز کردند!

هنگامی که این امر برای اولین بار اتفاق افتاد ، تعداد کمی به واقعیت آنچه در حال رخ دادن بود اعتقاد داشتند. ادعاهای سوء مصرف الکل و حتی جنون مطرح شد. فرمانده افسر وظیفه را مقصر دانست و خود فرمانده نیز از سوی مافوق به همین امر متهم شد.

در آگوست 1990 ، هنگامی که همه چیز برای دومین بار آغاز شد ، تصمیم گرفته شد که ایوان را برای معاینه به آکادمی پزشکی نظامی در صوفیه بفرستد. سرپرست ، که به همراه ایوان فرستاده شد تا شخصا او را به آسکولاپیان تحویل دهد و دلیل اعزام او را برای معاینه توضیح دهد ، تقریباً خود به روانپزشکان رسید: توضیحات او بسیار غیر معمول بود …

ایوان بیست روز را در آکادمی پزشکی نظامی گذراند. سرهنگ امیل کالودیف ، معاون رئیس کلینیک روانپزشکی آکادمی ، در مورد نتایج این معاینه صحبت کرد. نتیجه گیری او:

ایوان از همه نظر یک فرد کاملاً سالم است. بی نظمی های غیرقابل توضیح در عملکرد تجهیزات هنگام اقامت ایوان در کلینیک توجه کالودیف را جلب کرد. به عنوان مثال ، ضبط مغناطیسی جریانهای زیستی مغز و قلب ایوان به دست نیامد. کالودیف شاهد پرواز یک فنجان قهوه از مطب پزشک به قسمتی بود که او ، پرستار و ایوان در آنجا بودند. بسیاری از کارکنان کلینیک ها پدیده های مشابهی را مشاهده کرده اند. کالودیف گفت ، شاهدان در واحدی که ایوان در آن خدمت می کرد ، حضور دارند.

شهادت این شاهدان بسیار جالب است. بنابراین ، کارفرما شکایت کرد که سربازان از ترس سنگ ها از حضور در خوابگاه خودداری کردند. بر اساس مشاهدات وی ، یک سنگ می تواند با سقوط عمودی ، در نزدیکی زمین ، جهت پرواز را به حالت افقی تغییر دهد و بلافاصله به یک فرد در حفره popliteal ضربه بزند.

وقتی سنگی روی زمین می افتد ، اما با قدرت ، گاهی روی زمین نمی غلتد ، بلکه انگار به آن می چسبد. در اتاقی که ایوان زندگی می کرد ، شیشه ها و شیشه های شیشه ای توسط سنگهایی که داخل و خارج آن پرواز می کردند شکسته شد. گاهی اوقات تلفن کار می کرد ، جریان قطع می شد.

شاهدی دیگر ، یک گروهبان ارشد ، تعجب کرد که چگونه سنگها می توانند به اتاقی که از هر طرف بسته است ، پرواز کنند. او متعجب بود که تنها آخرین لحظه سقوط سنگ ها قابل مشاهده است. و یک بار در زمین رژه ، در آرامش کامل ، در حال زنگ زدن ، قوطی موم فلزی به جلو و عقب می غلتید …

و خود ایوان می گوید قبل از اینکه اتفاقی بیفتد ، یک زمزمه قوی در سر خود تجربه می کند.سپس شگفتی ها شروع می شود: سنگ ها ، لامپ های برقی ، بطری ها ، آجرها ، قطعات گچ و آسفالت در اطراف آن ظاهر می شوند و می افتند. و یک بار در آشپزخانه متوجه شدند که سر میخ در میز فرو رفته تا قرمز شود!

پر از آب ، صدای خش خش و تبخیر می شود. و درخت حتی سیگار هم نمی کشید. آنها ناخن را بیرون آوردند ، در لمس آن سرد و آبی شد. ایوان از این ویژگی پرواز سنگ ها شگفت زده شد: آنها می توانند با سرعت بسیار بالا با شخصی پرواز کنند ، اما وقتی نزدیک می شوند ، منحرف می شوند ، گویی فرد را دور می زنند و بیشتر پرواز می کنند.

تحریریه مجله "5 F" این س asksال را می پرسد: اگر چنین چیزی ناگهان در یک پست مهم فرماندهی ارتش ، مملو از انواع وسایل الکترونیکی شروع شود ، چطور؟ چه وحشتی در آنجا ایجاد خواهد شد! از لحاظ نظری ، این امکان پذیر است ، اما فکر کردن در مورد عواقب آن ترسناک است.

در ماه مه 1991 ، یک روزنامه معتبر و جدی مانند سپر و شمشیر ، به هیچ وجه تمایل به شوخی نداشت ، گزارش داد که پولیست نیز به سربازان نیروهای داخلی وزارت امور داخلی اتحاد جماهیر شوروی رسیده است. این مقاله ("درامر در پادگان"):

"صبح امروز به طور غیرمعمول برای فرمانده گروهان نیروهای داخلی ، ستوان ارشد وتروف آغاز شد. از گزارش گروهبان A. Botnarenko ، افسر وظیفه شرکت ، او متوجه شد که شب هنگام "ارواح شیطانی" از واحد بازدید کرده اند.

همه چیز بعد از خاموش شدن چراغها ، حدود ساعت یک بامداد شروع شد. دفترچه عمومی افسر وظیفه شرکت بدون هیچ دلیل مشخصی با سروصدا از روی میز بیرون افتاد. خوابگاه پادگان مملو از خش خش و ضربه زدن بود. افسر وظیفه و تورایف خصوصی از دیدن دمپایی هایی که در راهرو بین تخت ها پرواز می کردند تعجب کردند.

وقتی میزهای تخت خواب واژگون شدند و سربازان بیدار شروع به بلند کردن سر خود از روی بالش کردند ، گروهبان تصمیم گرفت آنچه را که در حال رخ دادن است به افسر وظیفه واحد گزارش دهد. وقتی او متوجه شد که تلفن روی زمین افتاده است و روی لبه تیز کناری ایستاده است ، تعجب او و سایر نظم دهندگان را تصور کنید. در همان زمان ، لوله سقوط نمی کند.

Image
Image

افسر وظیفه ، ناخدا V. Ivanov ، پس از گوش دادن به گزارش مبهم و گیج شده گروهبان وحشت زده ، به پادگان رفت.

نیمی از شرکت دیگر خواب نبودند و با سر و صدا در مورد حادثه بحث می کردند. افسر چیز خاصی ندید و جدا از داستان احساسی افسر وظیفه ، نشنید. پس از کمی انتظار ، افسر عقب نشینی کرد. چراغ ها خاموش شدند ، سربازان روی تخت دراز کشیدند.

مارکار منظم ، که برای تغییر بیدار شده بود ، به آنچه اتفاق افتاده اعتقاد نداشت. اما پس از مدتی او نیز مجبور شد در معجزه متقاعد شود.

سرباز بوتيزات ، كه به پشت خوابيده بود ، پاهايش را با زاويه اي راست بلند كرده و روي تخت طبقه دوم قرار گرفت. اسکندر به خواب آرام و در چنین موقعیت عجیب و غریبی ادامه داد.

صدای بلندی در دستشویی شنیده شد. با هشدار ، سربازان یگان همسایه دویدند. و چه کسی پیچ سنگینی را که افسر وظیفه شرکت با آن در را با دست خود قفل کرد کنار گذاشت؟ بعداً ، گروهبان اعتراف می کند که در راهرو ، وقتی کسی ندید ، از خودش عبور کرد. کمکی نکرد. و هنگامی که سرباز مارکار از طریق شبکه انبار اسلحه مشاهده کرد که جعبه های دارای ماسک گاز حدود یک متر از زمین فاصله دارند ، او نیز به "شیطان" اعتقاد داشت. آنها نور کامل را روشن کردند - جعبه ها به آرامی روی زمین فرو رفتند.

دوباره آنها به مأمور وظیفه گزارش دادند. این بار کاپیتان ایوانف نه تنها ، بلکه با فرمانده گارد داخلی ، ستوان S. Zhur-nevich به پادگان رفت. با ورود به اتاق ، افسران مشاهده کردند که همه نیروهای نظارتی در نزدیکی انبار اسلحه جمع شده اند ، بیش از نیمی از گروه بیدار بودند و سربازان گروه همسایه در پادگان جمع شده بودند. ما سلاح ها را بررسی کردیم - همه چیز سر جایش است.

سربازان ناگهان وحشت زده از توالت بیرون پریدند و فریاد زدند: "سطل های زباله در حال پریدن هستند!" سر و صدای سقوط urns فلزی از توالت شنیده شد. ستوان ژورنویچ به آنجا رفت ، اما وقتی از آستانه عبور کرد ، افسر در را محکم بست. تلاش زیادی برای رهایی خود انجام داد.

افسر وظیفه با درک اینکه دیگر نمی توان مردم را خواباند ، سعی کرد سربازان را آرام کند. اجازه می دهد چراغ ها روشن بمانند ، گیج ، او رفت. مدتی همه چیز آرام بود. ناگهان ، جلوی چشم همه ، یکی از تخته های چوبی با کمی صدای تپش ترکید.تکه های حاصل از آن ، به گفته شاهدان عینی ، به آرامی "مانند حرکت آهسته" سقوط کرد.

شب بعد بی سر و صدا گذشت. بنابراین ، آیا پولیس و "حرامزاده ها" به نیروهای داخلی رسیدند؟

در واحد ستوان ارشد وتروف ، تحقیقات رسمی با مشارکت پزشکان مرکز پزشکی واحد انجام شد. همه سربازان سالم شناخته شدند ، هیچ ناهنجاری روانی ثبت نشد. خدمات آنها ادامه دارد."

متأسفانه ، تحقیقات داخلی حامل همه این شیطان پرستی را فاش نکرد - به احتمال زیاد کسانی که آن را انجام دادند هیچ نظری در مورد آن نداشتند. بنابراین حامل ناشناخته می تواند مدیران و همکاران را برای مدت طولانی گیج کند.

و این چیزی است که روزنامه میر نوستی در شماره 9 دسامبر 1996 گزارش داده است:

اخیراً ، درجه یک و نگهبان در یکی از محوطه پادگان خاموونیکی ، با سلامت کامل و ذهن هوشیار ، صداهای عجیب ، مکالمات مبهم و خنده های بلند را در یکی از محوطه پادگان شنید.

سربازان که تصمیم گرفتند کسی تصمیم بگیرد با آنها ترفند بزند ، قفل را شکستند ، وارد اتاق شدند … و هیچکس را در آنجا ندیدند. در همین حال ، صداهای عجیب و خنده همچنان از جایی از سقف به گوش می رسید.

نگهبانان که از این شرایط وحشت کرده بودند ، به سرعت از محل عقب نشینی کردند و از همه گروهان سربازان کمک خواستند. اما وقتی آنها به همراه افسران ظاهر شدند ، روح ، احتمالاً بسیار ترسیده ، بخار شد. سربازان و افسران با خندیدن به "توهمات" نگهبان ، که رفقایشان آن را ناشی از شب طوفانی بی خوابی می دانستند ، به پادگان بازنشسته شدند.

دقیقاً یک هفته بعد ، همان حادثه همه در یک اتاق اتفاق افتاد ، اما با نگهبانی متفاوت. شب بیشتر از همیشه زوزه می کشید ، زمزمه می کرد و می خندید. درست است ، این بار نگهبان با ترس از اینکه مورد تمسخر همکاران قرار گیرد ، هنگ را بیدار نکرد ، اما درب بدشانس را یک قفل دیگر قفل کرد.

روز بعد ، معاون فرمانده گروه باید گفتگویی ویژه انجام دهد ، در طی آن سربازان افسانه ای در مورد ارواح را شنیدند - سربازانی که در سال 1801 در این پادگان ها زندگی می کردند و از اطاعت از دستورات افسران خود امتناع می کردند. به همین دلیل آنها به شدت مجازات شدند. ظاهراً آنقدر خشن است که هنوز روح آنها نمی تواند آرام شود و خواب کسانی را که امروز در پادگان خاموونیکی خدمت می کنند ، برمی انگیزد."

این مورد ، با قضاوت بر اساس توصیف ، به احتمال زیاد به پدیده خانه های بیقرار اشاره دارد - در اینجا ما با یک پدیده غیر عادی ملاقات می کنیم ، که نه به شخص ، بلکه به مکانی متصل است. درست است که سربازان فقیر ، اگر از این موضوع مطلع شوند ، به سختی آسان تر خواهد شد …

توصیه شده: